لیلی بنشین خاطره ها را رو کن...لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست...بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَمِ خود دود شوم...لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین،سینه و سر آوردم...مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد...دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی...بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست...یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند...پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود...تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
تا بوده همین بوده نگاهی به نگاهی
می افتد و میسوزد دل در تب آهی
من را به تو این نذر و دعا ها نرساندند
ای کاش مهیا بشود گاه گناهی
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران...