نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل ،افرین دل مرحبا دل
روزی آید که دلم هیچ تمنایی نکند...!
آن شب که دلى بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراستیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولى دل نشکستیم
گر دراغوش یکی باشی وبه فکر دیگری
عاقد هزار ویک آیه خواند حرام است آن عقد
من مست بهار حسنت ای آهوی صحرایی
گرنکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
پای شکسته گرچه به جای نمیرسد
آه شکستگان به اثر زود میرسد
گرچه او هرگزنمیگیرد زحال ما خبر
درد او هرشب گیرد زسرتا پای ما